admin
07 آذر 1402

انشا نامه ای به فرزندم صفحه 73 نگارش پایه دوازدهم

0 دیدگاه

انشا نامه ای به فرزندان خیالی نگارش دوازدهم

نامه ای به فرزندان خیالی صفحه 73 نگارش دوازدهم

انشا نامه ای به فرزندان خیالی نگارش دوازدهم

رسانه اکسیر آموز در این بخش به یکی از انشاء های صفحه 73 کتاب نگارش پایه دوازدهم  پرداخته است و در ادامه چند نمونه انشا برای شما دانش آموزان گرامی گردآوری کرده است ….

نامه ای به فرزندان خود نگارش دوازدهم

بچه های عزیزتر از جانم! هرچند در کنارم نیستید، اما با تمام وجود بودنتان را در حوالی دلم احساس می کنم. شب ها با عطر خیالتان به خواب می روم و صبح ها به امید شنیدن صدای خنده هایتان از خواب بر می خیزم.

ای بهانه های زندگی مادر! چرا حال دل از مادر نمی پرسید؟ دل مادر از دوریتان بی تاب است.

شاید بگویید: تو که ما را به دنیا نیاوردی ،چرا خود را مادر ما می دانی؟ عزیزکانم! من، مادرم. از همان زمانی که عطر نیاز به موجودی دوست داشتنی در فضای دلم پیچید. از همان زمانی که ناف تردید را از دلم بریدم. و از همان زمان که همه ی وجودم چشم شد و به انتظاری طولانی نشست. از آن زمان بود که تمام شور و شوقم را در قنداقی پیچیدم و حضور خیالیتان را در آغوش گرفته و با اشک حسرت سیرابتان کردم.

برای داشتن شما دلبرکانم، مگر شب ها و روزها خداوند را قسم نداده ام؟ قسم به ابر های بارورش، به چشمه های زایایش به آسمان بی کرانش، به زمین حاصلخیزش و حتی به درختان مثمرش؟ آیا خالق هستی مرا لایق این موهبت شیرین نخواهد دانست؟

گل های خوشبوی مادر! می دانید دوریتان، داغ حسرتی بزرگ بر پیشانیم زده است و امان از زبان هایی که جز به کنایه نمی چرخند و آه از چشم هایی که جز به نیش تحقیر باز نمی شوند. و من در این میانه، بی گناه ترین گناهکار عالمم که باید به کنجی بنشینم و دم نزنم.

نازنینان مادر! چرا به مهمانی دلم نمی آیید؟ دخترم! ناز دانه ی من! مگر نمی دانی دختر غمخوار مادر است؟ این دل بیمار مادر طبیب می خواهد تو زودتر بیا و بر این تن خسته و قلب مجروح مرهم بگذار.

پسرک بازیگوشم! هیچ می دانی پدرت این عید هم تنها به عیدگاه رفت و تنهاتر بازگشت؟ هیچ می دانی جای خالیت در کنار پدر، مدام در نی نی چشمان مادرت در رقص است. و من این روزها چه قدر شرمنده ی این مرد نجیب هستم! بی انصافی است، اگر با خودتان بگویید: پس چرا پدرمان ما را نمی خواهد و نمی خواند؟

کدام پدر است که از حضور فرزندانش در کنار خود نبالد؟ و کدام پدر است، هنگامی که دلبندانش با باباگویان، از سر و کولش بالا می روند صدای خنده هایش به اوج نرسد؟ این سکوت پدرتان را به پای صبوری و توکلش به خالق بی همتا بگذارید.

نازنینانم! هیچ می دانید که سبد نان های روغنی (قوقن) دست پخت مادرتان بر زمین مانده؟ و کسی نیست آن ها را به در خانه همسایه ها ببرد.

دختر قشنگم! فرشته ی کوچک مادر! این روزها، دلم عجیب ویار کرده است! ویار بافتن موهای قشنگت را .

پسر مهربانم! امید و آینده مادر! این روز ها عجیب دلم و یار بستن بند کتانی های کوچکت را دارد. این روزها عجیب، هوای دلم ابری است. بیایید و ببوسید و ببارید و عطش تمنایتان را بر لب ترک خورده ی احساسم خاموش کنید.

بی توجهی اطرافیان آزارم می دهد، اما دیگر آنان را سرزنش هم نمی کنم. چرا که می دانم بوته ی گلی را که به بار ننشیند، کسی به زیبایی تحسینش نخواهد کرد.

قدم هر نورسیده ای که به فامیل باز می شود، مژده ی آمدنتان را به من می دهد. و من به چشم روشنی این خبر، بوسه بارانش می کنم.

نازنینان مادر! این همه سال نازتان را خریدم. وقت آن نرسیده که بازگردید؟ جانان مادر! بیایید که به پیشوازتان شهر دلم را آذین خواهم بست و کوچه هایش را چراغانی خواهم کرد. می دانم آن روز دور نیست. آن روزی که «به بهانه های رنگین، به ترانه های شیرین، شما صنم های گریز پایم را باز خواهم آورد».

واژه ی (قوقن): نان روغنی مخصوص قوم ترکمن است که دو، سه روز مانده به عید فطر و عید قربان می پزند و کودکان هر خانواده آن ها را به نشانه برکت به در خانه همسایه ها می برند.

نویسنده: شایسته آق آتابای استان گلستان

گردآوری توسط: مرجع انشا ensha.org

دوازدهمی ها شاید این مطالب به دردتان بخورد – اینجا کلیک کنید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *