admin
25 مهر 1402

انشا گذر رودخانه صفحه 21 نگارش پایه نهم

0 دیدگاه

انشا گذر رودخانه صفحه 21 نگارش پایه نهم

انشا با موضوع درباره درمورد گذر رودخانه طراحی نقشه ذهنی متن

پایه نهم-درس اول-صفحه ی ۲۱-گذر رودخانه
انشا گذر رودخانه صفحه 21 نگارش پایه نهم

 

انشا پایه نهم با موضوع گذر رودخانه

کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم با موضوع گذر رودخانه صفحه ۲۱

انشای شماره 1 درباره گذر رودخانه:

یکی از جلوه های زیبایی آفرینش خداوند آب است .

آبی که از آسمان به صورت باران نازل می شود و گاه به شکل رودخانه ای بر روی زمین جاری می شود و طراوت و سرسبزی را به طبیعت هدیه می کند. رودخانه با گذر از میان جنگل،روح پژمرده ی گیاهان را بار دیگر به وجد می آورد و آنان را شاداب و سرزنده می گرداند.

وقتی رودخانه ی جاری و زیبا از روی سنگریزه ها عبور می کند، چه صدای دل انگیزی ایجاد می شود صدایی که به انسان آرامش می بخشد. این آرامش با گذر رودخانه از مسیر همیشگی اش ،ادامه می یابد و هر بار افراد بیشتری را به خودعلاقه مند می کند.

گذر و حرکت پیوسته ی رود می تواند درس های زیادی را به هر بیننده ی آگاه بیاموزد. کمک به دیگران یکی از این تعالیم است. رودخانه بارها از روی هزاران هزار سنگریزه ی کوچک و بزرگ می گذرد و آنهایی را که می خواهند به پایین کوه بروند، بی هیچ منتی با خود حمل می کند و به مقصد می رساند .

گاهی هم نمونه ای برای از خودگذشتگی است؛ او وقتی صدای ناله ی جوانه ها را می شنود، به جوی های کوچکی تبدیل می شود تا به یاری آنان بشتابد . رودخانه چه مهربان است گویا این مهربانی از خدایش سرچشمه دارد.

خدایا هر چه در سراسر این جهان است همه آفریده ی توست و اگر همین رودخانه ی زیبا نبود این آرامش همیشگی از کجا پدیدار می گشت؟

یا کدام یک از آلات موسیقی می توانست چنین نوای گوش نوازی را ایجاد کند؟ پروردگارا این نعمت گرانبهایت را از ما نگیر و برای همیشه آن را جاری و روان نگه دار

انشای شماره 2 درباره گذر رودخانه:

در کنار یک کوهستان زیبا رودخانه ای وجود داشت که بسیار تنها بود.او هیچ دوستی نداشت. رودخانه یادش نمی آمد که چرا به کسی یا چیزی اجازه نمی دهد تا داخلش شنا کنند. او تنها زندگی می کرد و اجازه نمی داد ماهی ها، گیاهان و حیوانات از آبش استفاده کنند.
به خاطر همین او همیشه ناراحت و تنها بود. یک روز، یک دختر کوچولو به طرف رودخانه آمد. او کاسه ی کوچکی به دست داشت که یک ماهی کوچولوی طلایی در آن شنا می کرد. دختر کوچولو می خواست با پدر و مادرش از این روستا به شهر برود و نمی توانست با خود ماهی کوچولو را ببرد. بنابراین تصمیم گرفت، ماهی کوچولو را آزاد کند. دختر کوچولو ماهی کوچکش را در آب انداخت و با او خداحافظی کرد و رفت.
ماهی در رودخانه بسیار تنها بود، چون هیچ حیوانی در رودخانه زندگی نمی کرد. ماهی کوچولو سعی کرد با رودخانه صحبت کند اما رودخانه به او محل نمی گذاشت و به او می گفت:”از من دور شو.”
ماهی کوچولو یک موجود بسیار شاد و خوشحال بود و به این آسانی ها تسلیم نمی شد. او دوباره سعی کرد و سعی کرد، به این سمت و آن سمت شنا کرد و از آب به بیرون پرید.
بالاخره رودخانه از کارهای ماهی کوچولو خنده و قلقلکش گرفت.
کمی بعد، رودخانه که بسیار خوشحال شده بود، با ماهی کوچولو صحبت کرد. آن ها دوستان خوبی برای هم شدند.
رودخانه تمام شب را فکر می کرد که داشتن دوست چقدر خوب است و چقدر او را از تنهایی بیرون می آورد. او از خودش پرسید که چرا او هرگز دوستی نداشته، ولی چیزی یادش نیامد.
صبح روز بعد، ماهی کوجولو با آب بازی رودخانه را بیدار کرد و همان روز رودخانه یادش آمد چرا او هیچ دوستی ندارد.
رودخانه به یاد آورد که او بسیار قلقلکی بوده و نمی توانست اجازه بدهد کسی به او نزدیک شود.
اما حالا دوست داشت که ماهی در کنار او زندگی کند، چون ماهی کوچولو بسیار شاد بود و او را از تنهایی در می آورد.
حالا دیگر رودخانه می خواست کمی قلقلکی بودنش را تحمل کند، اما شاد باشد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *