admin
09 آبان 1402

حکایت نگاری صفحه 57 نگارش دوازدهم ( اعرابی را دیدم در حلقه جوهریان بصره ) + پاسخ و بازنویسی

0 دیدگاه

پاسخ و بازنویسی حکایت نگاری صفحه 57 نگارش پایه دوازدهم ( اعرابی را دیدم در حلقه جوهریان بصره )

جواب بازنویسی حکایت نگاری صفحه ی 57 نگارش 3 پایه دوازدهم

نگارش دوازدهم – صفحه ۵۷ – درس سوم 3 – حکایت نگاری

حکایت نگاری صفحه 57 نگارش پایه دوازدهم

حکایت نگاری درس سوم نگارش دوازدهم

رسانه اکسیر آموز در این بخش به یکی از حکایت نگاری های صفحه 57 کتاب نگارش پایه دوازدهم – درس سوم 3 پرداخته است و در ادامه چند نمونه بازنویسی این حکایت برای شما دانش آموزان گرامی گردآوری کرده است ….

حکایت زیر را بخوانید و آن را به زبان ساده بازنویسی کنید

اعرابی را دیدم در حلقه جوهریان بصره که حکایت همی‌کرد که وقتی در بیابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنی چیزی با من نمانده بود و دل بر هلاک نهاده که همی ناگاه کیسه‌ای یافتم پر مروارید هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندم بریانست باز آن تلخی و نومیدی که معلوم کردم که مرواریدست.

در بیابان خشک و ریگ روان / تشنه را در دهان ، چه در چه صدف

مرد بی توشه کاوفتاد از پای / بر کمربند او چه زر چه خزف

بازنویسی حکایت نگاری صفحه 57:

متن بازنویسی شده حکایت – 1 :

اعرابی که در حلقه جوهریان بصره که حکایت همی کرد راهیچ وقت یادم نمیرود وقتی که کیسه را پیدا کردم از خوشحالی و شادی نمیدانستم چه باید بکنم چون فکر می کردم در آن کیسه نان و آب و غذا وجود دارد و می توانم از آن استفاده کنم و زنده بمانم. اما تا دیدم در آن کیسه مروارید های زیبا و چشم نواز بسیار وجود دارد دچاه غم و نا امیدی عجیب شدم. عجیب بخاطر اینکه در آن کیسه پر از مروارید بود و هیچ خوشحال نشده بودم. بی دلیل نیست که گفته اند : در بیابان خشک و سوزانی که هیچ جنبنده ای توان زندگی ندارد برای انسان تشنه هیچ چیزی ارزش آب را ندارد.

در روزگاران گذشته مردی را دیدم که در گروه جوهریان بصره این گونه داستان خود را بازگو می کرد و می گفت: زمانی که در بیابان گم شده بودم و از زیادی راه چیزی برای من از آذوغه خود باقی نمانده بود و دلم از گرسنگی به مالش افتاده بود، ناگهان در راه کیسه ای پیدا کردم. ذوق و شوق زیادی کردم زیرا که تصور کردم گندم پوست کنده است و می توانم رفع گرسنگی کنم اما بعد از دیدن کیسه متوجه شدم کیسه که پر از مروارید است و آن شور و ذوق تبدیل به تلخی و ناامیدی شد.

این داستان  این پیامد را دارد که حتی اگر کیسه ایی زر پیدا کنی اما محتاج غذا باشی آن زر و سکه و مروارید هیچ ارزشی برایت ندارد بلکه برایت آن لحظه غذا و سیر کردن شکمت بالاتر از هر چیزی است حتی از یک صندق پر از مروارید است. هر چیزی در جایگاه خودش حائز اهمیت است. به طور مثال اگر خروارها پول در خزانه داشته باشیم اما از سلامتی برخوردار نباشیم و آن بیماری با هیچ پولی مداوا نشود، آن پول هیچ ارزشی ندارد و به مانند کاغذی باطله می ماند. در بیابان برای انسان فقیر و گرسنه شلغم پخته به مانند نقره ایی با ارزش است در حالی که نقره ی خام در آن لحظه هیچ ارزشی ندارد.

متن بازنویسی حکایت – 2 :

روزی از جایی عبود میکردم که دیدم عرب بیابان گردی در جمع جواهر فروشان بصره نشسته بود و داستانی را با شور و شوق تعریف میکرد. شنیدم که میگفت : یک بار که راه خودم را در بیابان گم کرده بودم و هیچ آب و غذایی هم برایم نمانده بود و دیگر فکر می کردم که کارم تمام شده است  زنده نخواهم ماند. ناگهان کیسه ای پیدا کردم که در آن مروارید های درشت و زیبا بود.

هیچ وقت یادم نمیرود وقتی که کیسه را پیدا کردم از خوشحالی و شادی نمیدانستم چه باید بکنم چون فکر می کردم در آن کیسه نان و آب و غذا وجود دارد و می توانم از آن استفاده کنم و زنده بمانم. اما تا دیدم در آن کیسه مروارید های زیبا و چشم نواز بسیار وجود دارد دچاه غم و نا امیدی عجیب شدم. عجیب بخاطر اینکه در آن کیسه پر از مروارید بود و هیچ خوشحال نشده بودم. بی دلیل نیست که گفته اند : در بیابان خشک و سوزانی که هیچ جنبنده ای توان زندگی ندارد برای انسان تشنه هیچ چیزی ارزش آب را ندارد.

چه مروارید های درخشان چه صدف های گرانبها برای او جای آب و غذا را نمی گیرد. برای مرد از پا افتاده و ناتوان در دل بیابان فرقی که چه به همراه داشته باشد. حال می خواهد طلا و اشیای گرانبها باشد و یا چیز های دیگر و بی ارزش آنچه در آن شرایط برای او ارزش دارد و او را نجات می دهد آب است و نه هیچ چیز دیگر.

……..

اول معنی لغات براتون انجام دادم :

جوهریان به معنی : جواهر فروشان

و از زاد معنی … نمانده بود به معنی : هیچ چیزی برای خوردن نداشتم

دل بر هلاک نهادن به معنی : مردن خود را نزدیک میدید

گندم بریان به معنی : گندم برشته شده

خزف به معنی : مهره بی ارزش

حالا داستانی مربوط به این حکایت براتون تعریف میکنم :

این حکایت و شعر از سعدی از شاعران نامی می باشد.

در زمان های دور و گذشته ، در شهری کوچک مردی به دنبال این بود که یک شبه همه چیز را به دست آورد.

به هر دری میزد و از هرکسی کمک میگرفت تا که یک شبه ره صد ساله را طی کند.

یک روز خرید و فروش میکرد و یک روز در خیابان بساط میکرد.

یک روز نانوا میشد و یک روز بزار.

خلاصه تا اینکه بعد از چند وقت ، پیرمردی از شهر میگذشت و این مرد را در کنج دیواری دید که مدام ناله میکرد و بر سر خود میزد.

پیرمرد ، مرد را خطاب کرد که ای مرد تو را چرا اینگونه ای ؟

مرد جواب داد : بس که کار عوض کردم و نتیجه نگرفتم.

پیرمرد پرسید کارت چیست ؟

مرد جواب داد : یک روز بزازم یک روز خباز ، یک روز حمالم و یک روز اقا.

پیرمرد خنده ای کرد و گفت : میخواهی راهی نشانت دهم که یک باره پولدار شوی؟

مرد پاسخ داد : راست میگویی ؟ من خیلی وقت است منتظر همچین وقتی ام.

پیرمرد به او گفت : که به شهری در چندین فرسخی میروی و برای این شهر کوچک خودتان نخود و عدس میاوری

و در اینجا فروش میکنی مطمئن باش به سود خوبی خواهی رسید

یادت باشد در این سفر طولانی آذوقه با خودت ببری.

مرد بدون توجه به سخنان پیرمرد از وی تشکر کرد و کمی آب برداشت و بدون غذا به راه بیابان افتاد.

گذشت و گذشت تا بالاخره مرد گرسنه شد.

اما یادش رفته بود که با خود آذوقه بیاورد

و در این بیابان بی آب و علف پیدا کردن آذوقه کار دشواری بود.

به دبال غذا گذشت تا اینکه کیسه ای را دید که در این بیابان خود را توی چشم می انداخت.

کنجکاو به سوی کیسه رفت.

به علت شدت گرسنگی فکر میکند که درون کیسه پر از گندم است

اما وقتی در کیسه را باز میکند چیزی غیر از گندم میبیند و ناراحت کیسه را دور می اندازد.

مرد از شدت گرسنگی متوجه نشد

که کیسه پر از مروارید است و ره صد ساله ای که میخواست یک شبه بپیماید را از دست داد.

مرد که تاب و طاقت راه رفتن نداشت

تحمل نکرد و به شهر خودش بازگشت و دوباره مشغول کارهای قبلی خودش شد.

معنی و مفهوم حکایت :

گویند شخصی در بیابان بی اب و علفی راه گم کرده بود و به شدت گرسنه بود.

هنگامی که از شدت گرسنگی مرگ خودش را نزدیک میبیند

کیسه ای را پیدا میکند و گمان می برد که در کیسه پر از گندم است. خوشحال میشود.

اما وقتی کیسه را باز میکند درون آن مروارید می بیند و دوباره ناامید و ناراحت میشود.

منبع : سایت انشا

دوازدهمی ها شاید این مطالب به دردتان بخورد – اینجا کلیک کنید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *