admin
13 مهر 1402

مثل نویسی صفحه 27 نگارش 3 – پایه دوازدهم (پاسخ و گسترش)

0 دیدگاه
دانلودی

مثل نویسی صفحه 27 نگارش (3) پایه دوازدهم

جواب گسترش مثل نویسی صفحه ی 27 نگارش پایه دوازدهم

پاسخ گسترش مثل نویسی صفحه 27 نگارش پایه دوازدهم

پاسخ مثل نویسی صفحه ی 27 نگارش پایه دوازدهم

رسانه اکسیر آموز در این بخش به مثل نویسی صفحه ۲۷ کتاب نگارش پایه دوازدهم  پرداخته است و در ادامه چند نمونه پاسخ برای شما دانش آموزان گرامی گردآوری کرده است ….

پاسخ مثل نویسی از دل برود هر آن که از دیده برفت نگارش دوازدهم :

چرخه ی طبیعت اینگونه است تا زمانی که جلوی چشم دیگران هستی و تو را می بینند در یادشان باقی می مانی ولی تا همین که دور شوی و دوری کنی و به قول معروف از جلوی دید آن ها بروی تو را فراموش می کنند. اما بیاییم با دیدی مثبت به این ماجرا نگاه کنیم. بیاییم آدم هایی که با حضورشان در زندگی ما به ما امواج منفی وارد می کنند و دل ما را از سیاهی و کدورت تیره می کنند را از خود دور کنیم به طوری که دیگر آن ها را نبینم تا رفته رفته با ندیدن آن ها از دل و از زندگی ما بیرون روند به دنبال آن دل ها باری دیگر صاف و سفید شوند و کینه از دل ما فراری شود.

با همه ی این اوصاف این ضرب المثل راه و روشی درست را پیش روی ما می گذارد آن ها سنجش و آزمونی است که انسان می تواند در مسیر زندگی از خود بگیرد بر فرض مثال اگر ادعای عشق و محبت کرد مدتی را از او دوری کند، اگر هم چنان در یاد او بود آن موقع به این نتیجه می رسد که نیامده که برود آمده تا بماند و در زندگیش نقش آفرین باشد و گر نه هر آدمی که مهم نباشد خیلی زود با دوری از آن از دل می رود.

جواب های بیشتر (از دل برود هر آن که از دیده برفت) – کلیک کنید

—————

پاسخ مثل نویسی باز فیلش یاد هندوستان کرد نگارش دوازدهم :

می دانی ” فیلش یادهندوستان کرده ” یعنی چه ؟ یعنی این که دریک روز اردیبهشتی دلت بخواهدبه روزگار نوجوانی و جوانیت برگردی و آن روزگار رفته را با همه ی خوبی هاوبدی هاو سختی ها و راحتی هایش مرورکنی وبه یاد آن روزگاربی خیالی پای پیاده از وسط کشتزارهای گندم و یونجه زارها در یک عصرگاه بهاری قدم زنان به سوی افق پیش بروی ودنیای خفته دربستر روزگاررابه تماشابنشینی .

فیلش یاد هندوستان کرده یعنی که دلت بخواهدیک موسیقی دلخواه را توی ماشینت ودرمیان کشتزارهای پهناورگوش کنی درحالی که به هرچه سختی وناکامی وناملایمی وناهمواری درجهان هست دهن کجی کنی وبه هرچیزکه می بینی بخندی . بخندی به این که بهارشتابان درگذراست . به این که تاچشم برهم زدی نوروزآمدونزدیک به دوماه از بهار هم گذشت و تو هنوز دهانت ازتعجب بازمانده که چندین سال ازعمرت گذشته و تو هیچ چیزازدنیا نفهمیده ای .

فیلش یاد هندوستان کرده ” یعنی خیلی چیزها. یعنی این که دلت بخواهد دلت رابه زیبایی ها پیوند بدهی . با آب و باد و خاک و ابر و آسمان ِ آبی همراه شوی وهم پای باوزش باد درموج خیزسنبله های یک مزرعه ی گندم درحالی که دست برسر خوشه های آن می کشی غرق شوی وبه همه چیزبخندی . به این که قسط وامت عقب افتاده و توازفرط نادانی وناچاری درفکرجورکردن وامی دیگرهستی . به این که خانه ی کوچکت دیگرپاسخگوی نیازهای تو نیست. بخندی به این که گرانی های دوبله وسوبله، دیگرکمرت راشکسته وراه چاره را برتو بسته .

فیلت یاد هندوستان کرده یعنی این که دلت بخواهدآن قدرسطح نیازها و انتظاراتت را پایین بیاوری که به هیچ چیزدلبسته نشوی ودلت هیچ چیزنخواهد . تنها دوست داشته باشی در طبیعت پرسه بزنی ودر اعماق ِ سکوت ِ دمدمه های غروب ِ یک روز بهاری درخاموشی جهان فروبروی وغواصی کنی و اندکی برای خودت باشی. فارغ ازهمه جا . فارغ ازقیل و قال بودن ونبودن ها و داشتن و نداشتن ها . فارغ ازاین که آمدن و ماندن و رفتنت درکاروانسرای دنیاهمانند سه نفس یا سه مکث کوتاه تورا درخوداحاطه می کند وسپس می بلعد وهضم می کند وبه حال خود رهایت می سازد .

امروزکه فیلــَـم هوای هندوستان کرده بود درمیانه ی راه و در کنار یک مزرعه ،همان جایی که تک درخت توتی سر بر دوش آسمان نهاده وترانه ی مستی را درگوش ِ او به نجوا می خواند ،آن حیوان زبان بسته رابه حال خود رها کردم تا دمی درمیان علفزارها برای خود ،خوش بچرد وآب و علفی بخورد و من هم صحنه های دنیا را در این گلستان بهاری به تماشا بنشینم .

جواب های بیشتر (باز فیلش یاد هندوستان کرد) – کلیک کنید

—————

پاسخ مثل نویسی به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی نگارش دوازدهم :

دلم ضعف میرود برای نیمچه لبخندی میان لبان سرخت؛ دلم ضعف میرود برای سیاه چاله میان شیار گونه هایت؛ ودلم ضعف میرود برای آن دومروارید سیاه،میان صورت سپیدت؛ توهمان روحی هستی که بر روی زمین سایه می اندازد؛ یادم می آید روزی میان تارهای طلایی خورشید بر روی زمین سپید دیدمت؛کلاهی قرمز رنگ به سر داشتی! نمیدانی با دیدنت یک جورمَستی در تمام رگ های من دوید؛ کتاب ملت عشق را میان دست های ظریف زنانه ات قرار دادم؛میدانی؟هیچ وقت آن برق نگاهت رابه فراموشی نمیسپارم،ولی میان خیالم غیر ازتو هرچه هست به نسیم آرام فراموشی میپسارم.. گویی مانند زندانی بودم،اسیر چشمانت،وتو زندان بانی بی رحم.. آن روز که آن کتاب را برروی زمین کوبیدی،گویی قلب من هم صد تکه شد وتوان جمع کردن آن تکه های کوچک را نداشتم، خدای کوچک من! شاید ده هزاران ثانیه ودقیقه وحتی ساعت ها ازآن روز های شادیمان میگذرد،آن روزها که دستانت رابه دستان بی پناهم میپسردی ودیدن صورت قرص ماهت را از من دریغ نمیکردی! ای جانِ من روزهایت بی من چگونه میگذرد؟ هرروز بیشتر از دیروز دوستت دارم،وهر دیروزی بیشتر از فردای آن،سالیان دگر هم روزگار همین است،بهتر است بگویم “به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی” همان حکایتی که دوست داشتنت عقل از دلِو جانم برد…

جواب های بیشتر (به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی) – کلیک کنید

—————

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *