admin
30 مهر 1402

پاسخ مثل نویسی (آب که یک جا ماند میگندد) صفحه 39 نگارش دهم

0 دیدگاه

پاسخ مثل نویسی صفحه 39 نگارش دهم (آب که یک جا ماند میگندد)

گسترش و بازآفرینی آب که یک جا ماند میگندد

گسترش و بازآفرینی آب که یک جا ماند میگندد

پایه دهم

رسانه اکسیر آموز در این بخش به مثل نویسی صفحه 39 کتاب نگارش پایه دهم پرداخته است و در ادامه چند نمونه پاسخ برای شما دانش آموزان گرامی گردآوری کرده است ….

کتاب: صفحه  39 نگارش دهم

ضرب المثل : آب که یک جا بماند میندد

باز نویسی ضرب المثل (شماره 1) :

مقدمه :در میان کوه های سر به فلک کشیده، رود زلال و شفافی وجود داشت که در دل خود سنگ ریزه ها و ماهی های رنگینی را جای داده بود.

بدنه :هر روز ماهی ها همراه رود با خوشحالی به گردش می رفتند و از طبیعت لذت می بردند. رود هر جا که دلش می خواست می رفت؛ آنقدر زلال و شفاف بود

که ماهی ها درون آن به وضوح دیده می شدند.

مدت ها گذشت؛ یک روز رود خیلی خسته و آشفته بود. کم حرکتمی کرد و دیگر آن جنب و جوش همیشگی اش را نداشت. ماهی ها علت کم تحرکی او را

پرسیدند. رود در پاسخ به آن ها گفت: دیگر از حرکت کردن خسته شده ام نمی خواهم بی خود و بی جهت به این طرف و آن طرف بروم می خواهم از این

پس مشغول استراحت شوم.

از روز بعد، دیگر رود حرکت نکرد و به آبگیر پناه برد. دیگر از قلقلک دادن های رود به ماهی هایش خبری نبود. سنگ های زیبایی که هر روز در مسیر رود بودند

و او را در آغوش می کشیدند، دیگر از بازی با رود محروم شده بودند.

روزهای اولی که رود به آبگیر پناه برده بود خوشحال بود از اینکه فقط مشغول استراحت است؛ روز ها می گذشتند و از زلالی رود کاسته می شد و دیگر آن

رود شفاف و زیبای همیشگی نبود.

نتیجه :بالاخره یک روز تمام شفافیتش را از دست داد. آن روز بود که او دیگر رود نبود بلکه به مردابی بی تحرک تبدیل شده بود که

جز تعفن و تاریکی چیز دیگری نداشت…

باز نویسی ضرب المثل (شماره 2) :

مقدمه :مردی 30 سال سرکار میرفت و بالاخره بازنشسته شد و به خانه آمد.

چند سالی در خانه برایش لذت داشت و اما بعد از مدتی حوصلش سر می رفت

و به همه کس و همه چیز گیر می داد. به پسرانش گیر می داد و به دختر و حتی زنش.

اخلاقش تند شده بود و همش عصبانی بود.

بدنه :برای خودش توی اتاق یک تخت خواب درست کرده بود و از صبح تا شب روی آن تخت می خورد و می خوابید.

یک روز زنش بهش گفت که ای مرد بعد از سی سال اکنون خانه نشین شده ای.

روزها به بیرون برو و خودت را اسیر خانه نکن. همش یکجا باشی خسته میشوی.

آب هم یکجا بماند می گندد. مرد عصبانی شد و دادوهوار کرد.

تا اینکه یکی از پسرانش عصبانی شد و گفت چند سال است

که زندگی را بر ما حرام کرده ای و  همش عصبانی هستی و تندخویی میکنی.

به خودت رحم نمیکنی لااقل به مادرمان رحم کن. مرد ناراحت شد و به اتاق رفت.

جلوی آیینه رفت و دید که پیر و فرتوت شده است و پیش خودش زیر لب زمزه کرد :

آب یکجا بماند می گندد و یاد حرف زنش افتاد.

نتیجه :بنابراین تصمیم گرفت که از فردا بیرون برود و آب و هوایی عوض کند تا بتواند به زندگی اش نور ببخشد.

باز نویسی ضرب المثل (شماره 3) :

مقدمه :هرچیزی که یمجا بماند می گندد حتی انسان.

اگر انسان بدون هیچ فعالیتی یکجا باشد و کاری نکند حوصله اش سر میرود و پیر و پیرتر میشود.

بدنه :در روزگاران قدیم، مردمانی در شهر زندگی خوب خوشی داشتند، پادشاه مهربانی بود که تمام طول عمر خودش را وقف رفاه مردم کرده است. یک روز صبح پادشاه از دنیا میرود و میمیرد.

بعد از مرگ پادشاه ، پسرش که آدمی بداخلاق و تند و زورگو بود جانشین پدرش شد. همین اول کار دستور داد که آب چشمه ها، قنات ها را بر روی مردم شهر ببندند مردم شهر که تحمل پادشاه و تشنگی را نداشتند و آواره کوه و دشت و شهرهای دیگر شدند.

بعد از چند ماه شهر خالی از سکنه شد و هیچ کسی در شهر نماند. پادشاه دستور داد که از آب قنات و چشمه ها برایش بیاورند. برایش آب اوردند وقتی آب را جلوی دهانش برد که بنوشد بوی خیلی بدی داشت، یکی از مقامات را صدا کرد و علت بوی بد آب را پرسید.

نتیجه :او جواب داد : آب که یکجا بماند می گندد.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *