admin
28 مهر 1402

پاسخ مثل نویسی ( تو نیکی میکن و در دجله انداز) صفحه 39 نگارش دهم

0 دیدگاه

پاسخ مثل نویسی صفحه 39 نگارش دهم ( تو نیکی میکن و در دجله انداز)

گسترش و بازآفرینی تو نیکی میکن و در دجله انداز

گسترش و بازآفرینی تو نیکی میکن و در دجله انداز

پایه دهم

رسانه اکسیر آموز در این بخش به مثل نویسی صفحه 39 کتاب نگارش پایه دهم پرداخته است و در ادامه چند نمونه پاسخ برای شما دانش آموزان گرامی گردآوری کرده است ….

 

کتاب: صفحه  39 نگارش دهم

ضرب المثل : تو نیکی میکن و در دجله انداز

باز نویسی ضرب المثل (شماره 1) :

مقدمه :او با رئفت تمام، قطعات عشق را از قلبش برگزیده و جدا کرده و آنهارا در کاسه محبت ریخته، و وارد هرکوچه و بزرنی میشود، بی هیچ توقع و

انتظاری از شخصی، قطعه ای عشقِ آمیخته با محبت را به دیگران تعارف میکند و به امید روزی است که وسعت قلبش به اندازه مردمان شهر شود.”

بدنه : از نظر من شاید او زیبا ترین عشق و زلال ترین قلب را از میان همه آدمیان داراست. قلبی که بی هیچ چشم داشتی لبریز از عشق و علاقه است و

آنقدر این خزانه مملو از دوست داشتن است که تشعاتش هر موجود جاندار و بی جان پیرامونش را، در برمیگیرد.

قلبی که از غلیان امواج عشق در جوشش است، لایق ستایش است. چنین قلبی، پیشکشی خداوند به بندگان خاصِ خود است و خوشا بنده ای که امانتدار

تحفه ای چنین گرانبها از جانب پروردگار است. بنده ای برگزیده که قلب و روحش را از ملکوت، به امانت ستانده است.

بنده ای که با قلب پاکش، نه از کسی انتظاری دارد و نه خواسته نابه جایی، زمین توان حمل این حجم از محبتش را ندارد. گویا دوست داشتن و بی توقع

بودنش را، توشه راه بهشت برای خود کرده است

نتیجه : کسی که بی توقع مهرمیورزد، خداوند روزی دستگیرش خواهد شد. دستگیر قلبی که قطعه ای از روح خود در آن آرمیده است. و آن محفل عشق،

روزی که باز هم توقعش را ندارد، در اعجاز خدا، غرق خواهد شد.

باز نویسی ضرب المثل (شماره 2) :

مقدمه : غرق در خیالات خود از کوچه ای می گذشتم.

بدنه : دیدم خانم جوانی با نگرانی توام با وسواسی غریب این طرف و آن طرف کوچه را جستجو می کند.

جلوتر که امدم ، دیدم دختر خانم است که از شدت ناراحتی رنگش پریده.

ماجرا را جویا شدم معلوم شد چک پنجاه هزارتومانی را که قرار بود

با ان خرید کند و شام شب را فراهم کند گم کرده است.

همراه او تمام کوچه را به دنبال پول گشتم و هر چه گشتم کمتر جستیم.

در نهایت مبلغ گم کرده او را به او دادم و به جستجو پایان دادم.

فردای آن روز دوباره از آن کوچه گذشتم.

در کنار خاک روبه های کنار جوی کوچه چیزی توجه مرا به خود جلب کرد.

چک پنجاه هزارتومانی بود.

نتیجه : این ماجرا همیشه مرا به یاد مثل ( تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز ) می اندازد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

preloader