admin
28 مهر 1402

گسترش ضرب المثل (باد اورده را باد می برد) صفحه 39 نگارش دهم

0 دیدگاه

پاسخ مثل نویسی صفحه 39 نگارش دهم ( باد اورده را باد می برد)

گسترش و بازآفرینی باد اورده را باد می برد پایه دهم

حکایت ضرب المثل باد آورده را باد میبرد

گسترش و بازآفرینی باد اورده را باد می برد

رسانه اکسیر آموز در این بخش به مثل نویسی صفحه 39 کتاب نگارش پایه دهم پرداخته است و در ادامه چند نمونه پاسخ برای شما دانش آموزان گرامی گردآوری کرده است ….

 

کتاب: صفحه  39 نگارش دهم

ضرب المثل : باد اورده را باد می برد

باز نویسی ضرب المثل (شماره 1) :

مقدمه : نگاهش را به کیف درون دستانش دوخته بود و پلک هم نمیزد. چشمانش از خوشی برق میزد. گویا از خوشحالی درحال درآوردن بال بود. آخر با آن

همه طلا و پول میتوانست تک تک آرزوهایش را تداعی و بعد خاطره کند. تک تک آرزوهایی که در گورستان قلبش دفن شده بود. آخر، ره صد سال را به یک باره

پیموده بود.

بدنه : مرغ دلش مدام به آرزوهایی دیرینه اش سرمیکشید و سرمستانه نوا سرمیداد. گل از گل چهره اش شکفته بود و کیف را در دستانش میرقصاند. مدام

برنامه ها و آرزوهایش را با خود زمزمه میکرد و برای همه ی آنها نقشه ای چیده بود و در رویا به سر میبرد.

من اما به آن کوی رذالت و حقارت چشم دوخته بودم و در دلم برایش غصه میخوردم. غصه ای که او از چشمانم برای خود حسرت و حسادت برداشت میکرد

که اهمیتی هم برایم نداشت. او عمارت باشکوهی که در افکارش جلا میداد را میدید و من پایه های سستی که بر سرش آوار خواهد شد.

بالاخره از خانه دل کند و به قصد فروختن طلاها کیف را با خود حمل کرد. با پا نهادنش به درون کوچه دیری نگذشت که بنای آرزوهایش فروریخت. کیف را

اشخاصی با وسیله نقلیه‌شان از دستش ربودند و ناگاه چونان شبحی، ناپدید شدند. به دستان خالی از کیفش که قتلگاه تک تک رویاهایش شده بود زل زده

بود و از چشمانش غم میبارید ولی برای من که به او اخطار داده بودم، جای تعجبی نداشت .

نتیجه : تا زمانی که انسان قوت بازویش را، نان نکند و بخواهد از آسمان برایش ببارد، راه به جایی نخواهد برد. چیزی را که در آنی و بی هیچ اهتمامی به

دست آورده باشد، از دست خواهد داد. خانه، از تلاش های بی دریغ آدمی‌ست که گرم و پایه هایش استوار میشود همانگونه که ( باد آورده را باد میبرد.)

باز نویسی ضرب المثل (شماره 2) :

مقدمه : افتاب کم کم داشت غروب می کرد. هنگام طلوع خورشید نگریستن به افق بسیار ارام بخش و دلپذیر است.

بدنه : کنار درخت نشستم. غرق در افکار خودم بودم و ز غوغای جهان فارغ! هنوز هم چشم هایم بارانی است اما نمی بارد.

به یاد آن روزها افتادم که باهم کنار همین درخت می نشستیم و از رویاهایمان می گفتیم و تو از عشق اشتباه و تجربه قبلی ات می گفتی! آخرین روز که

همدیگر را دیدیم و مجبور به وداع شدیم. چند روز بعد عشق سابقت را دیدم. وقتی فهمید از هم جدا شدیم پوزخندی زد و گفت بادآورده را باد می برد.

نتیجه : باداورده را باد می برد. همانند قاصدکی که با جریان باد به هر سو پر می کشد و خود قادر به انتخاب نیست. نمی تواند بماند و نمی خواهد بماند.

شاید پرواز را ترجیح میدهد. تا پرواز را تجربه نکنی تن به جدایی از زمین نخواهی داد. اما پرواز و همسفری با باد به چه قیمتی؟ تو که باداورده نبودی !

پس چرا باد تو را با خود برد؟

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *